اسلام و خاتمیت


اسلام و خاتمیت

الحمد لله رب العالمین . . . اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکروا اولوا الالباب

در قسمت چهارم بحث مربوط به ختم نبوت وارد بودیم . بحثى کردیم راجع به انسان و اجتماع از این نظر که در انسان و اجتماع چه جنبه هاى ثابت و چه جنبه هاى متغیرى وجود دارد . بحثى هم کردیم درباره قوانین اسلامى و وضع این قوانین که چگونه قواعد و اصولى است و چگونه یک سلسله قوانین فرعى هم دارد . بحث دیگرى راجع به علم و عالم و اجتهاد و تخصص علمى در مسائل دین و وظایفى که در دوره خاتمیت به عهده این طبقه است ایراد کردیم . موضوع چهارم که بحث فعلى ما است مسأله منابع اسلامى است یعنى قابلیت عظیم و پایان ناپذیرى که منابع اسلامى و در درجه اول قرآن کریم براى تحقیق و مطالعه دارد به طورى که هیچ دوره اى از دوره ها را نمى توان آخرین دوره مطالعه در قرآن به شمار آورد به گونه اى که بشر بتواند ادعا بکند که آنچه که در این کتاب بزرگ آسمانى هست همه را کشف کرده و مجهولى از این جهت باقى نگذاشته است .

در جلسه گذشته مقدارى در این باره بحث کردیم که اساسا در صدر اسلام و از زمان پیغمبر اکرم این مطلب مورد توجه بوده است که هر چه بر بشر بگذرد به حقایق اسلام و حقایق دین آشناتر مى شود , یعنى کسى گمان نکند مردمى که در زمان پیغمبر بوده اند قرآن و سخن پیغمبر را یعنى معنى و عمق سخن پیغمبر و قرآن کریم را از مردمان بعدى بهتر مى فهمیده اند و بیشتر به عمق آن پى مى برده اند . بر عکس , رسول اکرم صریحا مى فرمود کسانى که بعدها خواهند آمد ممکن است معنى و مقصودى را که من از جمله هاى خودم دارم بهتر بفهمند , و لهذا تشویق مى کرد تحت همین عنوان که شما هر چه از من مى شنوید صحیح و درست ضبط بکنید و براى آیندگان نقل بکنید , اى بسا که آن کسى که شما براى او نقل مى کنید او از خود شما که ناقل هستید بهتر مقصود مرا بفهمد .

داستان اعمش و ابوحنیفه

حکایت معروفى است , مى گویند : سلیمان اعمش که یکى از محدثین اهل تسنن است , یک وقت مسأله اى را از یکى از فقهاء زمان خویش پرسید . او جواب داد . از او پرسید به چه دلیل تو این جواب را مى دهى و از کجا مى دانى که پاسخ مسأله چنین است ؟ گفت به خاطر روایتى که تو خودت نقل کرده اى از پیغمبر اکرم . از آن روایت این مسأله نتیجه مى شود . وقتى استدلال کرد , اعمش دید درست مى گوید . باز اعمش یک مسأله دیگرى از او پرسید و او جواب داد . گفت این را دیگر به چه دلیل مى گوئى ؟ گفت به دلیل روایت دیگرى که باز خود تو از پیغمبر اکرم روایت کردى , از آن هم این مطلب استنباط مى شود . اعمش وقتى فکر کرد و به استدلال او گوش کرد دید این را هم درست مى گوید . بعد این جمله را گفت : انتم الاطباء و نحن الصیادله ( 2 ) . گفت : مثل ما محدثین و شما اهل نظر مثل دوا فروش است با طبیب , ما فقط مى توانیم داروها را تهیه کنیم و در اختیار شما بگذاریم اما طبابت و تشخیص اینکه این دوا براى چه بیمارى مفید است و به چه مریضى باید نسخه کرد کار شما است و من اعتراف مى کنم که خودم که ناقل این احادیث هستم مثل تو نمى توانم معنى و مفهوم این احادیث را بفهمم و به موارد خودش تطبیق دهم ولى حالا که تو توضیح مى دهى خوب مى فهمم .

به هر حال وعده دادیم که امشب که آخرین شبى است که ما درباره این موضوع بحث مى کنیم و این بحث را ختم مى نمائیم , درباره این جهت صحبت بکنیم که جریان تاریخى چه نشان مى دهد ؟ این قرآن چهارده قرن است که در دست دانشمندان , علماء , محققین از هر علم و فنى بوده است و روى آن مطالعه و فکر و تدبر مى کرده اند چون خودش مردم را به تدبر دعوت کرده است :افزایش تدریجى نفوذ قرآن در علوم و فلسفه

قرنى نیست و قرنى نبوده است که در آن قرن دهها بلکه صدها تفسیر درباره این کتاب کریم نوشته نشود . تازه این غیر از موضوعات خصوصى ئى است که از این کتاب در کتابهاى غیر تفسیرى همیشه مورد تتبع و مطالعه و تحقیق بوده است . به هر جهت , شما اگر فقه را مطالعه کنید , در سراسر فقه قسمتى از آیات قرآنى را مى بینید , اگر اخلاق را مطالعه بفرمائید , اینهمه کتابهاى اخلاقى که نوشته شده است , در خلال این کتابها آیات قرآنى را مى بینید که مورد استناد و استشهاد واقع شده است , حکمت الهى را اگر ملاحظه کنید مى بینید که از صدر اسلام هر چه که گذشته است دوره به دوره قرآن نفوذ بیشترى در حکمت الهى داشته است , یعنى بیشتر براى خود جا باز کرده است , که اینهم خودش تاریخچه اى دارد , کلام به جاى خودش , عرفان به جاى خودش , حتى شعر و ادب نیز قرن به قرن بیشتر تحت تأثیر و نفوذ اسلام قرار گرفته است .

قسمتى از مضامین شعر و ادب عربى و فارسى را قرآن تشکیل داده . یکى از اساتید فعلى ادب فارسى ایران در یک کتابى که نوشته است مى گوید : وقتى که شما تاریخ ادب فارسى را مطالعه مى کنید مى بینید در ابتدا از تعالیم و دستورها و اخلاقیات قرآن چیزى پیدا نمى کنید و هر چه که زمان بیشترى گذشته است نفوذ قرآن بر ادب فارسى ( تا چه رسد به ادب عربى ) بیشتر شده است . مثلا شما رودکى را که در اوائل قرن چهارم است در نظر بگیرید , و سعدى که در قرن هفتم بوده است ( تا چه رسد به کسانى که در قرون بعد بوده اند مثل جامى و هاتف اصفهانى ) , مى بینید نفوذ قرآن در آثار سعدى بیش از رودکى است و به طور کلى هر چه زمان مى گذرد بر نفوذ قرآن بر شعر و ادب فارسى افزوده مى شود .

غرضم بیان این مطلب است که در تمام این ادوار , این کتاب مورد تعمق و مطالعه بوده است . آنوقت شما حساب مى کنید در تمام این قسمتها و رشته هاى مختلف مى بینید هر چه بر معلومات اهل هر فنى افزوده شده است معانى قرآن بهتر تشریح شده و بهتر کشف گردیده است .

 توحید و قرآن

شما فرض کنید مسأله توحید و مسائل مربوط به آن را , مسائل مربوط به صفات خدا , صفات ثبوتى و صفات سلبى , مسائل مربوط به قضا و قدر , مسائل مربوط به جبر و اختیار . شما نگاه مى کنید به کتابهاى مردمان فوق العاده هزار سال پیش مثلا شیخ صدوق , بعد قدرى جلوتر مىآیید و جلوتر مىآیید تا مى رسید به این قرنهاى نزدیک به خودمان که علم توحید پیشرفت بسیار بیشترى کرده است , مى بینید توجیه و تفسیرهاى شیخ صدوق در مقابل علم تکامل یافته توحید بچه گانه به نظر مى رسد . آدم تعجب مى کند که این مرد چطور نمى توانسته است آیات قرآن درباره توحید را توجیه و تفسیر کند ؟ ! مثلا مى رسد به صفات خدا , حتى صفات ثبوتیه را بر مى گرداند به صفات سلبیه . در قرآن دارد :حقوق زن و قرآن

در فقه و مسائل فقهى اگر وارد شوید عینا جریان همین است . من در چند موضوع بالخصوصى که مورد مطالعه خودم بود , این را از نزدیک احساس کردم و به قول امروزیها لمس کردم . یکى موضوع حقوق زن بود . وقتى که انسان دقیق در این مسأله مطالعه مى کند و مدت زیادى وقت خودش را صرف این موضوع مى کند مى بیند قرآن یک منطق مخصوصى دارد , از هیچ منطقى پیروى نکرده است , زن در قرآن همان زن در خلقت است , هیچ افراط و تفریط در قرآن نیست , نه آن منطقهاى تفریطى قدیمى که یک افکار خاصى درباره زن داشتند ( از آن حرفها اساسا در قرآن خبرى نیست , در میان ما مسلمانها هست ولى در قرآن نیست , در قرآن یک منطق دیگرى است ) و نه آن افراط کاریها که امروز مى گویند و کأنه مى خواهند خلقت را فراموش بکنند ( این هم در قرآن نیست ) . اگر از ما بخواهند کتابى درباره زن به دانشمندان عرضه بداریم که همه مطالبش قابل عرضه شدن و دفاع باشد از خود قرآن کتابى بهتر نداریم . از هزار سال پیش و بیش از هزار سال پیش تمام کتابهاى سنى و شیعه را بیاورید هیچ کتابى به اندازه خود قرآن صلاحیت عرضه داشتن به محققین امروز را ندارد . در کتابهاى شیخ طوسى نمى توانید همه مسائلى را که فتوا داده است عرضه کنید . ( جواهر ( , همه اش را نمى توانید عرضه بدارید . یگانه کتابى که همه اش صلاحیت عرضه داشتن را دارد قرآن است . از اینجا آدم مى فهمد که این کتاب چقدر در هر زمانى از عصر خودش جلو است و تقدم دارد .

وقتى انسان قرآن را ملاحظه مى کند , مى بیند یک منطق مخصوصى است , بعد مراجعه مى کند به احادیث , مى بیند که این احادیث به اصطلاح یک شباهتى با قرآن دارند اما یک درجه پائین تر , رنگ بشرى به خود گرفته اند ( 5 ) , مىآید در فقه مى بیند فقه حتى با حدیث هم چندان وفق نمى دهد , یک درجه پائین تر آمده است , مىآید در میان مردم و عمل مردم , مى بیند عمل مردم حتى با فقه هم تطبیق نمى کند .

این نشان مى دهد زنده بودن این کتاب را که مى گوید در هر زمانى هر چه عملتان جلو برود من آمادگى بیشترى براى تحقیق و مطالعه دارم , گذشتگان را ملامت مکن .

یکى دیگر موضوع ربا بود که وقت توضیح دادن ندارم , فقط اشاره مى کنم و مى گذرم ( 6 ) .

 قصص و تاریخ گذشتگان و قرآن

اما موضوعات تاریخى . قرآن کتاب تاریخ نیست ولى موضوعاتى را ذکر کرده است به مناسبت اینکه عبرتى و درسى را مى خواسته است بیان بکند , مثل داستان قوم عاد , داستان قوم ثمود , داستان قوم سبا , داستان ذوالقرنین . براى گذشتگان ما این داستانها غیراز قرآن مدرک دیگرى نداشته است . آیا این عجیب نیست که آدم مى بیند در قرن بیستم که آمده اند و تحقیقاتى مثلا راجع به قوم سبا و تمدنى که در یمن وجود داشته است کرده اند مى بینند آنچه که کشف مى شود مطابق در مىآید با آنچه که قرآن بیان کرده است ؟ همین طور درباره قوم عاد و قوم ثمود که به واسطه یک سلسله تحقیقات تاریخى مبتنى بر حفریات خیلى عمیقى که اخیرا اروپائیها کرده اند مسائلى به دست آمده است . یکى از محققین ایرانى که حقیقه هم محقق است و اروپائى ها نیز از این جهت براى او ارزش زیادى قائل هستند و در این جور مسائل اطلاعات دست اخیر همیشه در دست او هست چند سال پیش یک سلسله کنفرانسها داده بود . در آنجا مى گوید : آخرین تحقیقاتى که در این زمینه ها شده است همین ها است که در قرآن آمده است .

 اخلاق و قرآن

اگر ما موضوع اخلاق را در نظر بگیریم , این هم یک داستان مفصلى دارد . در جهان اسلامى دو مکتب اخلاقى بیشتر وجود نداشته است , یکى اخلاق سقراطى که بر یک اساس خاصى تدوین و تنظیم شده است , و یکى هم اخلاق عرفانى یعنى اخلاق صوفیانه که این دومى بیشتر بر ادبیات ما تسلط و نفوذ داشته است . اخلاق سقراطى دارد اصلش منسوخ مى شود . در اخلاق عارفانه و صوفیانه یک نقاط ضعف بزرگى وجود دارد که قابل توجیه و تفسیر نیست . در قرآن کریم احیانا بیانهائى در زمینه اخلاق آمده است که براى مردم آن زمان قابل توجیه نبوده است , یعنى نمى توانسته اند آن را حل بکنند , ولى در قرآن هست . مثلا در قرآن راجع به تهذیب نفس و اینکه بشر نباید خودخواه و خودپرست باشد مطالبى هست . پیروى از هواى نفس در قرآن کریم مذموم است :

نهج البلاغه و تقدم آن بر زمان خودش

حتى نهج البلاغه که یکى از بچه هاى قرآن است همین طور است . نهج البلاغه کتابى است که از زمانى که جمع آورى شده است بیش از هزار سال , و از زمانى که خطبه هاى آن انشاء شده است در حدود هزار و سیصد و پنجاه سال مى گذرد . اول نگاهى بکنیم به خطبا و وعاظى که در طول این مدت از نهج البلاغه استفاده مى کرده اند , بعد نگاهى به محتویات خود این کتاب مى کنیم . اگر نگاه بکنید به منطق خطبا , وعاظ و شارحین , از همان هزار سال پیش به این طرف , تا مى رسیم به همین سى سال پیش خودمان , خواهید دید که فقط قسمتى از تعلیمات نهج البلاغه بوده که توجه آنها را جلب مى کرده کرده و با روحیه آنها هماهنگى داشته است , قسمتهاى دیگر مسکوت عنه بوده است . در سى سال پیش انسان پاى خطابه هر خطیبى که زبردست تر از او نبوده مى نشست و او مى خواست از نهج البلاغه صحبت بکند , جز خطبه هاى زهدى نهج البلاغه چیزى نمى شنید کأنه مجموع خطبه هاى نهج البلاغه محدود است به همان خطبه هاى زهدى :ادله توحید و قرآن

همین اواخر خودم به یک موضوعى برخورد کردم و متوجه شدم . درباره ادله توحید فکر و مطالعه مى کردم . قبلا در تفسیر فخر رازى به مطلبى برخورد کرده بودم که نظرم را جلب کرده بود , زیرا چنین بیانى در کتب متکلمین و حکما ندیده بودم و خود فخر رازى نیز در کتب کلامى و فلسفى خود چنین بیانى ندارد .

 

 

پی نوشت :

 1-سوره , ص , آیه 29 .

2- عیون اخبار الرضا , چاپ سنگى ص 239 .

3-سوره محمد , آیه 24 .

4- سوره ص , آیه 29 .

5-احادیث درست است که گفته پیغمبر و امام است , و گفته پیغمبر و امام با گفته خدا دوتا نیست , اما یک تفاوت در کار هست , گفته خدا را ما مستقیم داریم مى بینیم , دیگر آیات قرآن همان آیات قرآن است , اما احادیث , فلان کس روایت کرده است از فلان کس , و فلان کس روایت کرده است از فلان کس , و همین طور , بالاخره هفت هشت دست گشته است , مثل آب زلالى است که در یک جویبار و بسترى روان شده است , نمى شود مخلوط نداشته باشد . فلان کس از فلان کس , فلان کس از فلان کس , آخرش یک رنگى از سلیقه راویان دارد .

6- شهید مرتضی مطهری(ره)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *