قبلا از خانم دوراس رمان باران تابستان رو خونده بودم،چد وقتی میشه که خوندن رمان عاشق از ایشون رو هم تموم کردم، ولی نمیدونم چرا اصلا از این رمان خوشم نیومدش، نمیدونم شاید قبل از خوندن این رمان، انظار فضایی شاد و رمانتیک رو داشتم ولی اثری از این چیزها توی این رمان ندیدم، به نوعی زندگی اون روی خشن و جدیش رو توی این رمان به نمایش گذاشته بود.
توضیحی کوتاه درباره کتاب: این کتاب به نوعی خودزندگینامه مارگریت دوراس است که در یک برش زمانی از دورهی نوجوانیاش، به روایت مکان- زمان و آدمهای اطرافش میپردازد. در مستعمرهی هندوچین، یک مرد چینی پولدار عاشق دختر پانزده سالهای میشود که با کرجی در حین گذر از رودخانه است. راوی گاه دخترک، گاهی دانای کل و بعضن پیرزنی است که خاطرات جوانیاش را تعریف میکند و در حین روایتْ ما را با شخصیتهای اطراف دخترک و خصوصیات اجتماعی- روانشناسی آنان آشنا میسازد. دخترک گاه عاشق خود را دوست دارد و گاه از او بیزار است. همین او حس پارادوکسیکال را نسبت به مادر خود هم دارد اما در مورد برادرانش تصمیم خود را گرفته: از برادر ارشد متنفر است و برادر کوجک را دوست دارد و علت آن مرگ زودهنگام برادر کوچکتر و شباهت برادر بزرگتر به خود اوست. در نهایت پدر عاشق، مانع ازدواج او و پسرش میشود و علیرغم میل پسر، زنی چینی برایش اختیار میکند.
تمرکز توی خوندن کتاب های خانم دوراس حرف اول رو میزنه به نظر من، درسته حجم کتاب خیلی کم بود(116 صحفه)، اما خوندنش دیر تموم میشه. چون یه جورای خاصی بود. این کتاب از انتشارات نیلوفر و ترجمه ی قاسم روبین بودش.